مرا ببین که چگونه آشنا شدم با دنیایی که از آن من نبود، مرا ببین که چگونه اخت گشته ام با سرزمینی که مال من نیست،

مرا ببین

ببین که چگونه زندگی میکنم

نفس میکشم

امیدوارم و جاری

مرا ببین و نگو که تنهایی

مرا ببین و نگو که در این دنیا کسی ترا همدم و مرهم نیست.

مرا ببین ای دلشکسته نا امید که چگونه با دلی زخم خورده و پایی لنگان و چشمانی اشکبار با عشق به آینده قدم بر میدارم؟؟؟

مرا ببین و زندگی کن.

شاید عادت کردم...

شاید عادت کردم به هوای خالی

به یه عشق خام و یه دل پوشالی

شاید عادت کردم به نگاه ساده

به زمین و خاک این تن افتاده

شاید عادت کردم به صدای گیتار

به نوای ساز و حسرت یک دیدار

شاید عادت کردم به نگاه دریا

به سکوت شب با انتظارفردا

شاید عادت کردم به سکوت سنگین

به سکوت سرد لحظه یک تردید

شاید عادت کردم.. . .

از خدا خواستم...

از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد.

خدا فرمود: خودت باید آنها را رها کنی.

از او خواستم فرزند معلولم را شفا دهد.

فرمود: لازم نیست ، روحش سالم است ،جسم هم که موقت است .

از او خواستم که لا اقل به من صبر عطا کند.

فرمود: صبر‌ ، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نیست ، آموختنی است.

گفتم مرا خوشبخت کن.

فرمود: نعمت از من خوشبخت شدن از تو.

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.

فرمود: رنج از دلبستگی‌های دنیا جدا و به من نزدیک‌ترت می‌کند.

از او خواستم روحم را رشد دهد.

فرمود : نه تو خودت باید رشد کنی. من فقط شاخ و برگ اضافی‌ات را هرس می‌کنم تا بارور شوی.

از خدا خواستم کاری کند از زندگی لذت کامل ببرم.

فرمود: برای این کار من به تو ، زندگی داده‌ام.

از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد ، من هم دیگران را دوست بدارم.

خدا فرمود: آها ، بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد !